- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مناجات با امام موسی کاظم علیهالسلام
اسـمِ تـو آمــد و گِــره وا شـد دلِ ما مُرده بـود و اِحیاء شد با تو هـرگـز نـشد ندارد کار هر محالی در این حرمها؛ شد نوکرت از تو گفت در مشهد سـفـرِ کـربـلایـش امـضـا شد در حـریـمت عـلـیلِ مادرزاد مددی خواست از خدا؛ پا شد مادری سفرهای براتْ انداخت بچّـهای کـور داشت بـیـنا شد مـا شـنـیـدیـم بـابِ حـاجـاتـی ذکرمان یا اباَ الرّضا... تا شد همه دیدیم لطف و مِهرت را با شـمـا ایـن غــلام آقــا شــد حاجتم روزِ وصلِ دلدار است تو دعـا کن بگـو گِـره وا شد
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام موسی کاظم علیهالسلام
کِی بـه نـظـر بـنــدۀ نـابـم کـنـی رحـم بـر این حـال خـرابـم کنی گر که دلت نیست به من پس چرا جـلـوه به بـیـداری و خوابم کنی نقش خودت بر دل من حک نما تـا کـه ز آیــات کــتــابــم کـنـی بـا نـظـرت خـاک شـود کـیـمـیـا میشـود آیـا کـه خــطـابـم کـنـی ذوب شدن در تو حیات من است میشـود آیــا کـه مــذابــم کــنـی ساقی میخـانه شدن سخت نیست گر تو نـگـاهـی به شـرابـم کـنی جام و سبویم زِ مِیِ کـوثـر است تا بـه لـبـم نـغـمـۀ یا حیدر است صـفـحـۀ دیـگـر به دلـم بـاز کن دفـتـری از عـاشـقـی آغـاز کـن تاب مـده طـرّۀ مـشـکـین چـنـین کمتر از این ای گل من نـاز کن گـوشـۀ چـشـمـی بـه تـنـعـّم گشا از منِ آشـفــتــه گــره بــاز کـن نـام خـوشـت را به زبـانـم نشان جـان مـرا زمـزمــه پـرداز کـن دم بـزن از سـرِّ خــفــیـه بـه دل سـیــنــۀ مــا را حــرم راز کــن ای دل مـن جـانـب جــانــانـهات با پـر بـشـکـسـته تو پـرواز کن بـال بـزن تـا که هـدایـت شـوی طـائــر درگـــاه ولایـت شـــوی بــال گـشــا مــوسـیِّ جـان آمـده چـشـمـهای از سِــرِّ نـهـان آمـده تا که ضـلالـت بـرود از جهـان روح هــدایـت بـه جـهــان آمـده غـنچه شکـوفه زده بر شاخـسار یـا گـلـی از بــاغ جــنــان آمــده جـلــوۀ تـــام کَـــرم کـــردگـــار نـور کـرامـت بـه عـیــان آمــده مـاه و سـتـاره به کـنـاری رَویـد حـضـرت خـورشـید زمـان آمده روشــنـی چــشــم امــام شِــشــُم نــور دو چــشــم هـمـگـان آمـده از افــق عـشـقْ سـعـیـده رسـیـد غـنـچـۀ دامــان حــمـیـده رسـیـد
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام موسی کاظم علیهالسلام
همانگونه که شب را روشنایِ ماه میبخشد خـدا در ظلمت دنـیا چراغ راه میبخشد به حکم"البلاء للولاء" است اینکه در تاریخ خدا به دوستان خود غمی جانکاه میبخشد تو نور آسمانهایی که "فی قعرالسجون" هستی خدا گاهی حضور ماه را به چاه میبخشد تو از نسل همان مردی که هنگام رکوع خود عـقـیقـش را به سـائل قـربةً لله میبخـشد نگاه مهـربانت آیـۀ "والکـاظمین الغـیظ" تو "عافینَ عنِ النّاسی" که بیاکراه میبخشد به کم قانع نشو امشب، بخواه از او خودِ او را به کم قانع نشو ای دل، که دارد شاه میبخشد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه به پـیـشـوازی تـنهـاتـرین سـوار مدینه اگرچه آمده از کوفه، از حوالی غربت ولی نشـسته به روی دلش غـبار مدینه پس از حکایت کوچه ستارهها همه گفتند که هیچ کـار نـدارد دگـر به کار مدینه گشود سفرۀ دل را، شمرد آن همه غم را کـنار خـلـوت پـنهـانترین مـزار مدینه سقیفه و فدک و در؛ طناب و سیلی و حیدر و دید باز نگـفـته، یک از هـزارِ مدینه کنار تشت خمید و گریست داغ دلش را و داد خـاتـمه آخـر بـه انـتـظار مـدیـنه
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
ای که چون چشمت، ستاره چشم گریانی نداشت باغ چون تو، غنچۀ سر در گریبانی نداشت آسـمانِ چـشـم تو از ابرِ غـم لـبریز بود غیر اشک و خون دل، این ابر بارانی نداشت سینۀ تو، میزبان داغ و درد و رنج بود »این مصیبتخانه کم دیدم که مهمانی نداشت« تو همان سردار تنهایی که در قحطِ وفا غم به غیر از سینۀ تو بیتالحزانی نداشت نی، ز تو آموخت پنهان کردن غم را به دل گر نمیآموخت از تو، نی نیستانی نداشت صبر تو شد چلچراغ نهضت سرخ حسین هیچکس مانند تو عمر درخشانی نداشت بعد چندین سال رنج و خوردن خونِ جگر زهر پایان داد بر آن غم که پایانی نداشت تیرهای کـینه وقتی بر تن پاکت نشـست چون حسینت هیچکس حال پریشانی نداشت روی بال قدسیان تا گلشن فردوس رفت عاقبت سامان گرفت آن دل که پایانی نداشت لالهها همچون «وفایی» گریه کردند از غمت غنچهای در باغِ هستی لعل خندانی نداشت
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
زخـمهـایی که به تـشـیـیـع تـنت آمدهاند همچو گـلـبوسه به دشت کـفـنت آمدهاند »ابر و باد و مه و خورشید و فلک» چرخزنان به طـواف تـو و عـطـر بـدنت آمـدهانـد کاتـبان چشم به هُرم نـفـست دوخـتـهاند پی یک جـرعـه ز جام سـخـنت آمدهاند یـا کـریـمان نگـاهـم به امـیدی که مگـر بـشـنـونـد آیـۀ نــور از دهـنـت آمـدهانـد چشم وا کن نفـس صبح! که کـنعـانیها مست از عـطر خوش پیـرهـنت آمدهاند بعد از این رو به که آرند فـقـیـرانی که به سـراغ تو و خُـلـق حَـسـنـت آمـدهانـد خونجگر، جامهدران، نوحهکنان، آنهایی که به خـونخـواهی پرپر زدنت آمدهاند تو غریبی ولی یک روز جهـان میبیند شیـعـیـان سـیـنهزنـان تا وطـنت آمدهاند توبه هر لحظه قبول است، بگو برگردند تـیـرهـایی که به تـشـیـع تـنـت آمـدهانـد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام حسن مجتبی علیهالسلام
آسمان را پهن میکردی به هنگـام نماز تا که باشد کهکشان با خاک پایت همتراز دستهایت سفرهای بود از سخاوت بیشتر میپذیرفتی جهان را روز و شب با روی باز کوهی و توهین جمعی سنگریزه هیچ نیست ای مُعزّ المؤمنین! ای تا قیامت سرفراز! قطره قطره میچکید از چشمت اقیانوسها آنقَدَر که داشتی در سجدهات سوز و گداز با وضو پشـت سرت میایسـتادند ابرها هر زمان دنیا تو را میدید در راز و نیاز گوشهای از سفرهات همواره میآمد بهشت ای که بودی مثل آغوش خدا مهماننواز وای بر آن حس تاریکی که یک شب بیهوا گنبد خورشید را برداشت از خاک حجاز
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام حسن مجتبی علیهالسلام
سیاست داشت، اما مثل حیدر بود در میدان که تیغ تیز میدان میدهد سَیّاس را برهان سراسر عزت و فتح است و باطل کردن نیرنگ اگر هم بسته باشد مجتبی با دشمنش پیمان حسن تنها نه در منزل اسیر حیلۀ زن بود که بین لشکر خود بود تنها بین نامردان حسن البته تنهـا نیست وقتی در کـنار او حسین و زینبش هستند با عباس یک گردان به بازو حرز حیدر، بر سرش عمامۀ احمد به روی لب همیشه ذکر مادر داشت تا پایان بپرس از کوچهها بعد از علیبنابیطالب کدامین شانه در تاریکی شب میبَرَد اَنبان؟ کسی که گرد فرشش را تبرک میبرد جبریل نشسته با موالی روی خاک و خورده آب و نان مُعزّالمؤمنین است او بپرس از مردم نجران کریم اهلبیت است او بپرس از سورۀ انسان
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
کاش بر رویِ مزارت سایهبانی بود نیست کاش امشب در بقیعت روضهخوانی بود نیست کاش یک زائر فقط یک شمع روشن مینمود جایِ تکّـهِسنگ اینجا آسـتانی بود نیست کاش جارو میزدم صحنِ شما را با مُژه گنبدی گلدستهای نام وُ نشانی بود نیست کاش یک بیرق فقـط بالایِ قبرَت بود آه ریسهبندان صحنِ خاکیِ تو آنی بود نیست کاش گـریه کاش نـاله کاشکی سیـنهزنی در حـریمِ این کـریمِ آسـمـانی بود نیست کاش خاکِ چادری از خاطرش بیرون شود یاد دارم پیـشِ مـادر کودکانی بود نیست کودکی با ضربۀ سنگین به پهلو شد شهید کودکی شد پیر در روضه توانی بود نیست تکّهای از گوشواره رویِ خاکِ کوچههاست گوشهای از خانه یاسِ ندبهخوانی بود نیست
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها در شهر شام
میخواست هرچه از تو خدایت، همان شدی عاشق شدی، شهید شدی، جاودان شدی باید بخـوانـمت، شـشـمـین فـرد پنج تن کـبـریترین عـقـیـلۀ این خـاندان شدی صبر تو را چـگـونه بـلا سـر بـیاورد؟ زینب تو قـبل خلـق شدن امتحان شدی دلشـادی از شـهـادت عون و محمدت از اینکه چون حسین، تو هم بیجوان شدی وقت وداع و بوسۀ آخر چه بر تو رفت؟ آرام جان که رفت، تو هم نیمهجان شدی آئـیـنـهدار و قـافـلـهســالار و بـیقـرار بعد از حسین، یکتنه یک کاروان شدی بار امـانت است که بر دوش میکـشی بیهوده نیست اینکه چنین قدکمان شدی جان را چه قابل است، که بیهیچ وحشتی صد بار پـیـشمـرگِ امـام زمـان شدی سـوزانـد کـوفـه را رجـز جـانگـداز تو وقتی که لب گشودی و آتشفـشان شدی در خطبۀ تو شـقـشـقـیه شعـله میکشید دیـدنـد کـوفـیـان که امـیـر بـیـان شـدی از تو نداشت پـاسـخ دنـدانشـکـنتـری تنهـا جـواب سـرکـشـی خـیزران شدی منزل به منـزل آمـدی و هیچکس نـدید در خود شکستی از غم و زهرانشان شدی در شام، بهـتر است نمـانـیم و بگـذریم باید نگـفـت اینکه کجا میـهـمـان شدی شهـری که چشم بود سراپـای مردمش آنجا شـهـید طـعـنه و زخـم زبان شدی بزم شـراب و سُکـر یـزیـد و یزیـدیـان دیـدی فـریب معـرکه را و بر آن شدی تا بـشکـنـی غـرور هُـبـلهـای لات را آنجا تبـر به دوش، خـلـیل زمـان شدی باید گـلـوی مرثـیهها را فـشـرد و گفت کی بیقرار و مضطرب و ناتوان شدی؟
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام در شام
بخوان حسينِ غريبم، كه سخت دلگيرم نگـاه كن كه ز داغت چه خسته و پـيرم به رحلِ نيزه تو قرآن بخوان عزيز دلم كه بـاز از نـفـس اطهـرِ تو جـان گيـرم چه غافـلـنـد چنيـن مـردمی كه پنـدارند به سنگ كـيـنـۀ خود میكـننـد تحـقـيرم بخوان مفـسـر قـرآن: «لِـيُـذهِبَ عَـنكم» بخوان و شـرح بـده آيـهای ز تطهـيـرم بخوان «وَلـيُّكُـمُ الله» را كه تا از جهـل كسی دگــر نگـشـايد زبـان به تكـفـيـرم كمان ابرويت از سنگِ شاميان بشكست دگر مخوان كه غمت میزند به دل تيرم مخوان كه خون ز گلويت به نيزه ميريزد قسم به قطرۀ خونت، ز عمرِ خود سيرم فرشتگان همه پشتِ سرِ تو صف بستند نمازِ عـشـق بخـوان با صـدای تكـبـيرم چگـونه با تو بگـويم كـه غيـرت اللـهی كشيـده ديـدۀ نـامـحـرمان به تـصـويـرم نوشته است «وفایی» به اشك خونينش كه من رضا به رضـایِ خـدا و تقـديرم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در کاخ یزید ملعون
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است بیتیست این دو خط که به پیشانی من است هان ای یـزید! بـشنو و ابرو گره نزن این میهمانی تو نه... مهمانی من است! غـرّه نـشـو به آنچه سرِ نـیـزه کردهای اینها چـراغهای چـراغـانی من است هفتاد سر از این همه، با من بـرادرند اما دو سر از این همه، قربانی من است نذر من است و از پی احیای دین حق خـونِ دو چـشـم خانۀ بارانی من است ایمن مباد از این همه مشعل، خزان تو تا نـوبت بـهـار گُـلافـشـانـی من است ما را چو آفـتـاب به شامَت کـشاندهای ایـنک زمـان قـافـلـهگـردانی من است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام در شام
آتـش کـشـیـد بر جـگـرم خـنـده یـزیـد سیراب بود و روی لبت چوب میکشید بـازی نمـود با لـب تو پیـش چـشم من تیـزیِّ چـوبها لب خشک تو را بُرید تَه مانده شراب خودش بین طشت ریخت از آن به بعد شد همه گیسوی من سپید تا سرخ مو بلند شد و یک اشاره کرد رنگِ سکـیـنه دخـتر تو ناگهـان پـرید جـانم ربـاب، تا که سر افتاد بر زمین از بهر ِبوسه از لب و دنـدانِ تو دوید
: امتیاز
|
ترسیم مصائب اهل بیت سلاماللهعلیهما در شهر شام
کشید از سینه آهِ مستمر؛ دروازهٔ ساعات دلش یکریز میشد شعلهور؛ دروازهٔ ساعات رسید آن کاروانِ زجر دیده، بیرمق، زخمی شد از حالِ رقیه محتضر؛ دروازهٔ ساعات مزیّن شد به پرچمهای رنگی، شد چراغانی به دستِ شامیانِ فتنهگر؛ دروازهٔ ساعات حرامیهایِ بیاصل و نسَب، سیلِ تماشاچی عزیزانِ علی؛ رأسِ قمر؛ دروازهٔ ساعات شلوغی، هلهله، بارانِ سنگ و خیلِ نامحرم به دورش دید خیلی دردسر دروازهٔ ساعات به خود لعنت فرستاد و به زینب خیره شد مضطر به دستِ بستهاش با چشم ِتر؛ دروازهٔ ساعات سه ساعت از مصیبت دیدگان، میکرد استقبال نه با گل! با غم و خون جگر؛ دروازهٔ ساعات حسین بن علی شد منکسر بالا سرِ عباس شکسته عمه سادات در؛ دروازهٔ ساعات به پایِ نیـزههای داغـدیـده پایکوبی بود فقط از این بلا دارد خبر؛ دروازهٔ ساعات!
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام در شام
آمد زمـان سـخـتِ اسـیـری میان شام کوچه به کوچه سختی ماندن در ازدحام دروازۀ شـلـوغ و تـجـمـع مـیــان راه ساعات سختِ رد شدن از هجمۀ نگاه در شـام دادهانـد به مـا چـه مـدارجی! با طـعـنه گـفـتهاند به ما قـوم خارجی خـنـدیـدهاند بر غـم ما در ازای چه؟! پوشیدهاند رخت عروسی برای چه؟! با ضرب کعب نیزه، به اجبار میبرند ما را برای چه سر بـازار میبـرند؟! حرفی نمیزنم که شدم از خجالت آب زینب کجا و رفتن در مجلس شراب؟! با دسـت بـسـتـه راهـی دارالخـلافـهام از مـجـلـس یـزیـد حـسـابـی کـلافـهام در بین طشت رفت سرت، نیمهجان شدم با چشمِ خیس، خیره سوی خیزران شدم آنـقـدر زد به روی لـبـت در بـرابـرم دنـدان تو شـکـسـت، بـمـیـرم بـرادرم پنجاه سال شد که به عشقت عجین شدم امشب بیا ببین که خـرابـهنـشـین شدم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام در شام
کارِ ما گرچه به جز گریۀ پیوسته نبود کارِ این قـوم ولـی خـنـدۀ آهـسـتـه نبود آنقدر ضـربۀ نیـزه همه را ساکـت کرد بِینِ ما در پِیِ تو، یک سرِ نشکسته نبود پشت دروازۀ ساعات معـطل شده است آن کـریمی که درِ خانـۀ او بـسـته نـبود خسته از زخمِ زبانیم و جسارت به لبت پایِ ما با تو در این راه ولی خسته نبود فقط از دور، تو را دخـتـرکـانت دیـدند نیزهای کاش به تو اینهمه وابسته نبود گـرمِ تـزئـین و پـذیـرایـی شـامانـد همه ورنه دروازۀ این شهر چنین بسته نبود
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها در شهر شام
کاش در دروازۀ ساعت زمان میایستاد نیـزهها میرفت؛ اما کـاروان میایستاد کاش وقتی قلب زینب روی نیزه میتپید قلب دنیا میگـرفت و ناگهـان میایستاد کوفیان دیدند، وقتی لب به گفتن میگشود ناگهان زنگ شتـرها از تکان میایستاد کائنات انگـار تحـت امر زینب میشدند آن چنان که گفتهاند: «آبِ روان میایستاد» او که با صبر و وقار و همت زهراییاش با حـجـابش روبروی دشـمنان میایستاد زینبی که خطبهها را حیدری میخواند و بعد روی حرفش چون علی تا پای جان میایستاد با وجودی که غمی سنگین به روی شانه داشت هم چنان میایستاد و هم چنان میایستاد روضۀ گودال را اصلاً نخوانم بهتر است شمر در خون مینشست اما سنان میایستاد آفـتـابِ داغ مـیتـابـیـد بـر تـنهـا، ولـی قـاتل خـورشـیـد زیر سایـبـان میایستاد بیت آخر سهم خولی میشد و با خواندش بر زمین میخورد وقتی روضهخوان میایستاد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام در شام
ای ســایـۀ روی ســرم آقــای نـیــزه بر دامـنم ایکـاش بـودی جـای نـیزه افـتـادهام از پــا بــرادر پــای نــیــزه قـرآن بخـوان بر حال من بالای نیزه ما خارجی هستیم این بُهتان شام است قـرآن بخـوان که راه رفع اتهام است بیتـو هـزاران داد از دسـت زمـانـه دادنـد مـا را نـاسـزا خـانـه به خـانـه خوردیم شـلاق و کـتک با هر بهـانه میسوزد از بس جای ضرب تازیانه انگار آتش بر روی بال و پر ماست زنجیر گردن بند دخترهای زهراست بر خـارها رفـتـیم چون نـاچار بودیم در چشم این مردم بـرادر خار بودیم شب در خـرابه روز در بازار بودیم هر لحـظـه زیـر هـجـمـۀ آزار بودیم ما را ببین دنیا به چه روزی کشانده سیـلی نـخـورده فـاطـمـهزاده نمـانـده سخت است داغ و درد و غم یکجا ببینی خود را به چندین وجه چون زهرا ببینی هر شب میان خـواب بـابـا را ببـینی فـردا ولی او را روی نـیهـا بـبـیـنی دور از تعجب نیست از خود سیر باشی حتی سهساله هم که هستی پیر باشی
: امتیاز
|
ذکر مصائب حضرت زینب سلاماللهعلیها در کاخ یزید ملعون
بزم در کـاخِ یزیدِ فـاسـقِ شـیـطان تبار گوشها در بازتابِ گفتگوی نـور و نار در میانِ تشتِ زرّین میدرخشد قرصِ مَه خیره مانده چشمِ شَه بر خواهرانِ داغدار بیحیا میزد به رأسِ شاهِ دین با خیزران پیشِ چـشمانِ رقیه دختِ شاه و شهریار منظره درد است دردِ غربتِ خـونِ خدا لیک زینب مثلِ زهرا در شکوه و اقتدار سعیِ دشمن بود خود پیروز باشد در مصاف محو گردد نامِ زیبای حسین از روزگار حیدری ثانیست زینب، گرچه میدانیم ما لافـتـی اِلا عـلـی لاسـیـف اِلا ذوالفـقـار با کلامِ حق سخن آغاز کرد امّا چه سود! کی شود با نطقِ اَحسن آشنا گوشِ حِمار اسـتـنـادِ خـطـبـهاش آیـاتِ قـرآن کـریـم ظلم گر باشد نخواهد شد حکومت پایدار بند بندِ نـطـقِ او تـبـیـینِ دینِ جـدِّ اوست اینکه رفته بعد او در هالۀ گرد و غبار انقـلابِ کـربلا را، عـشـق معنا میکـند با همه فـتـنـه گریهای یـزیدِ می گـسار با شهامت گـوید از زشـتیِ افکـارِ یـزید ظالمان را میکند در چشمِ هر آزادهخوار ریشۀ افکارِ پـسـتـش را نـشـانه میرود با بیانِ این که شد بـنـیانِ ظـلـمِ بیشمار اوست در کاخِ ستم از سرزنشهای یزید در دفاع از آرمانش میکند بس افـتخار ای یزید اظهارِ خوشحالی مکن از فعلِ خود زود رسوا گردی و نقـشِ پلیدت آشکار راهِ ما حق است و پیروزی بدان از آنِ ماست این چنین هستیم ما در هر دو عالم رستگار آه! از دسـتـت اگـر داغِ بـرادر دیـدهایـم یا نمـودی تا قـیـامت جانِ ما را داغدار لـیک جـاویـدان بـمـانـد پـرچـمِ آزادگـی بـر فـرازِ بـامِ عـالـم تا طـلـوعِ انـتـظار تا قیامت شعلۀ عشقِ حسینم روشن است تا جهان باقیست ما هستیم و جانی سوگوار در مرامِ عاشقی، خواهر برادر نیـسـتند عشق زینب را نباشد در کـلامِ ما عیار مِهرِ جانش به برادر نیست صرفِ خواهری بـلـکـه او دارد تـولّا بـر ولـیِ کـردگـار ما رایت اِلا جـمـیـلا پـاسـخِ دشـمن شده از زبـانِ پـاک بـانـوی مـتـین و استوار کربلا دانشگهِ تدریسِ عشقِ زینب است این چنین دانشگهی دارد چنین آموزگار جز وفا وُ صبر و غیرت هیچ در زینب نبود "کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود"
: امتیاز
|
ترسیم مصائب اهل بیت سلاماللهعلیهما در شهر شام
کـلـیم اگر دعا کـند بی تو دعـا نمیشود مسیـح اگر دوا دهـد بی تو دوا نمیشود اگر جدایی اوفـتد میان جسم و جان من قـسم به جان تو دلم از تو جـدا نمیشود گریه اگر کنم همی بهر تو گریه میکنم ورنه ز دیدهام عبث اشک رها نمیشود گرد حـرم دویـدهام صفا و مـروه دیدهام هیچ کجا برای من کـربوبـلا نمیشود کسی که گشت گرد تو گرد گنه نمیرود پـیـرو خـط کـربـلا اهل خـطـا نمیشود جز سر غرق خون تو که شد چراغ قافله رأس بـریـده بر کسی راهـنـما نمیشود کربوبلا و کوفه شد سخت به عترتت ولی هیچ کجا به سـخـتـی شـام بـلا نمیشود چوب به دست قاتلت سوخت و گفت این سخن جای سر بریده در طشت طلا نمیشود
: امتیاز
|
ترسیم مصائب اهل بیت سلاماللهعلیهما در شهر شام
چه پای آبله خیزی، چه مرکبی و چه راهی مهـار ناقـه نیـفـتد به دست شمـر الهی به خفتگان همه رو نیزه میزدند که برخیز دریغ و درد، چه راه بلند و شام سیاهی به غیر سایۀ سرنیزهها و خار مغیلان برای طفل سه ساله نبود پشت و پناهی اسیـر بود امـامی که کائـنـات اسیـرش اسیر بود چنان که به سینه، سلسله آهی به پاره پارۀ معـجـر، مخـدرات مکـدر خـدا کـند که نـدوزنـد اهل شام نگاهی به چوب خشک، لبی را یزید بست که از خاک مـحـال بـود نـروید پی دعـاش گـیاهی بدا به شعر که میخواند فی البداهه و میریخت شراب بر سر پـاک بلند مرتـبه شاهی
: امتیاز
|